English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (8529 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
dipstick U میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
dipsticks U میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
write U سوخت شده محسوب کردن شرح چیزی را نوشتن
writes U سوخت شده محسوب کردن شرح چیزی را نوشتن
minimum U کوچکترین مقدار چیزی
exception U چیزی باسایر چیزها در همان دسته بندی متفاوت باشد
exceptions U چیزی باسایر چیزها در همان دسته بندی متفاوت باشد
tee U هر چیزی بشکل T
teed U هر چیزی بشکل T
teeing U هر چیزی بشکل T
tees U هر چیزی بشکل T
outline U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outline U خصوصیت اصلی چیزی
outlined U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlined U خصوصیت اصلی چیزی
outlines U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlines U خصوصیت اصلی چیزی
outlining U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlining U خصوصیت اصلی چیزی
use U استفاده از چیزی
use U اجرای چیزی
use U روش استفاده از چیزی
uses U استفاده از چیزی
uses U اجرای چیزی
uses U روش استفاده از چیزی
flail U الت نوسانی هر چیزی
flailed U الت نوسانی هر چیزی
flailing U الت نوسانی هر چیزی
flails U الت نوسانی هر چیزی
importation U عمل وارد کردن چیزی به سیستم از خارج
exchange U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanged U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanges U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanging U دادن چیزی به جای چیز دیگر
front U بخشی از چیزی که از عقب به نظر آید
fronting U بخشی از چیزی که از عقب به نظر آید
demand U تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demand U تقاضا برای انجام چیزی
demanded U تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demanded U تقاضا برای انجام چیزی
demands U تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demands U تقاضا برای انجام چیزی
change U متفاوت ساختن چیزی
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed U متفاوت ساختن چیزی
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes U متفاوت ساختن چیزی
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing U متفاوت ساختن چیزی
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
slice U بخشی از چیزی
slices U بخشی از چیزی
replace U چیزی را تعویض کردن
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced U چیزی را تعویض کردن
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces U چیزی را تعویض کردن
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing U چیزی را تعویض کردن
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
wishing U چیزی که ارزومیشود
labelling U 1-برچسب گذاری روی چیزی . 2-چاپ برچسبها
pap U هر چیزی شبیه نوک پستان
scoop U اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooped U اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooping U اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scoops U اسباب مخصوص دراوردن چیزی
organisations U روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organization U روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
organizations U روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند
enable U اجازه رویدادن چیزی
enabled U اجازه رویدادن چیزی
enables U اجازه رویدادن چیزی
enabling U اجازه رویدادن چیزی
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
part U خرد جزء مرکب چیزی
part U بخشی از چیزی
lap U لیس زدن با صدا چیزی خوردن
lapped U لیس زدن با صدا چیزی خوردن
mean U مشخص کردن چیزی
meaner U مشخص کردن چیزی
meanest U مشخص کردن چیزی
mature U به موعد چیزی رسیدن
matures U به موعد چیزی رسیدن
state U وضعیت چیزی
state- U وضعیت چیزی
stated U وضعیت چیزی
states U وضعیت چیزی
stating U وضعیت چیزی
basic U حالت ابتدایی یا ساده شروع هر چیزی
basics U حالت ابتدایی یا ساده شروع هر چیزی
copied U تهیه نمونه اولیه از هر چیزی فرمان COPY در سیستم عامل DOS
copies U تهیه نمونه اولیه از هر چیزی فرمان COPY در سیستم عامل DOS
copy U تهیه نمونه اولیه از هر چیزی فرمان COPY در سیستم عامل DOS
copying U تهیه نمونه اولیه از هر چیزی فرمان COPY در سیستم عامل DOS
connection U اتصال یا چیزی که متصل میشود
connexions U اتصال یا چیزی که متصل میشود
Other Matches
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
to wish for something U ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition U 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
resisted U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
to paint something [with something] U چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
resist U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resists U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
require U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requiring U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> U کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
(a) case in point <idiom> U مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation [of something] [to something] U ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U گمارش [به چیزی] [از چیزی]
phases U معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phased U معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
something like 00 rials U سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
stuck on <idiom> U دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
long for U اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
phase U معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
to have something in reserve U چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
destitution U بی چیزی
light purse U بی چیزی
something U یک چیزی
aught U چیزی
something U چیزی
anything U چیزی
indigence U بی چیزی
to poke a hole in any thing U چیزی را
long haired U علاقمند به چیزی
consigned U سپردن چیزی به
mindful of anything U باخبر از چیزی
consign U سپردن چیزی به
change [in something] [from something] U تغییر [در یا از چیزی]
mindful of anything U ملتفت چیزی
consigning U سپردن چیزی به
to net soemthing U با تورگرفتن چیزی
longhair U علاقمند به چیزی
to have something at one's disposal U چیزی داشتن
to have something U چیزی داشتن
to get [be] up to mischief U در چیزی دو به هم زدن
to be up to something U در چیزی دو به هم زدن
sick of (someone or something) <idiom> U نفرت از چیزی
make do with something U با چیزی تا کردن
make something do U با چیزی تا کردن
consigns U سپردن چیزی به
he has nothing of his own U چیزی ندارد
get a load of <idiom> U دیدن چیزی
trails U خط ی در امتداد چیزی
resignation [from something] U استعفا [از چیزی]
hard surface U سطح چیزی
get wind of something U از چیزی بوبردن
string out <idiom> U کش دادن چیزی
in a way <idiom> U به مقدار از چیزی
no matter U چیزی نیست
To let something slip thru ones fingers . U چیزی را از کف دادن
To tear oneself away from something . U دل از چیزی کندن
fiddled U ور رفتن به چیزی
trailing U خط ی در امتداد چیزی
trailed U خط ی در امتداد چیزی
trail U خط ی در امتداد چیزی
to cut down [on] something U چیزی را کم کردن
nothing was left over U چیزی زیادنیامد
not that i know of U چیزی که من بدانم نه
bring to mind <idiom> U چیزی را به یادآوردن
to cut back [on] something U چیزی را کم کردن
ask a boon of me U از من چیزی بخواه
to reason out something U چیزی را حل کردن
to cut something U چیزی را کم کردن
To pinch some thing . U چیزی را کش رفتن
no object U چیزی نیست
take for granted <idiom> U تقلید از چیزی
defrost U یخ چیزی را اب کردن
exordium U اول هر چیزی
it is immaterial U چیزی نیست
to entertain the idea of doing something <idiom> U چیزی را در سر پروراندن
nuts about <idiom> خشنود از چیزی
defrosted U یخ چیزی را اب کردن
to make a hand of anything U از چیزی سودبردن
dont mention it U چیزی نیست
use [of something] U استفاده [از چیزی]
deduct U کم کردن چیزی از کل
deducted U کم کردن چیزی از کل
inside of U بطن هر چیزی
defrosts U یخ چیزی را اب کردن
nothing to sneeze at <idiom> U چیزی که توبایدمحکمنگهداری
deducts U کم کردن چیزی از کل
defrosting U یخ چیزی را اب کردن
involution U عود چیزی
lay hands on something U چیزی را یافتن
positioned U محل چیزی
coding U کد گذاری چیزی
hunger for U اشتیاق به چیزی
hunger for U ارزوی چیزی
to equip something U چیزی را مجهزکردن
deducting U کم کردن چیزی از کل
to net soemthing U به تورانداختن چیزی
hold by U به چیزی چسبیدن
position U محل چیزی
to equip something U چیزی را آراستن
to toy with the idea of doing something <idiom> U چیزی را در سر پروراندن
dehydrate U اب چیزی را گرفتن
dehumidify U نم چیزی را گرفتن
fills U پر کردن چیزی
fill U پر کردن چیزی
i said nothing to him U چیزی به او نگفتم
to do something wrong U در چیزی دو به هم زدن
to escape [with something] U گریختن [با چیزی]
to pique oneself on something U چیزی بالیدن
To brag and boast . To profess something . U از چیزی دم زدن
to look for anything U چیزی گشتن
lay hands on something <idiom> U یافتن چیزی
hold out on <idiom> U رد چیزی از کسی
This is more like it. Now this makes sense. U حالااین شد یک چیزی
The point is that… U چیزی که هست
to get [hold of] something U گرفتن چیزی
to bring something U گرفتن چیزی
to jury-rig something U چیزی را به هم پیوستن
to search for anything U پی چیزی گشتن
to refresh oneself U چیزی خوردن
to get [hold of] something U آوردن چیزی
to bring something U آوردن چیزی
to grieve over anything U برای چیزی
have on <idiom> U پوشیدن چیزی
to lop something off U زدن چیزی
Recent search history Forum search
1چیزی که عوض داره گله نداره
1confinement factor
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
1دست بردن در چیزی - dast bordan dar chizi
1The only thing standing between you and your goal is the bullshit story you keep telling
2مفعول
1But it’s remarkable how, once you’ve committed to something, these things tend to work out in the end.
1offshoring
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com